انقلاب مشروطه ، ملی شدن صنعت نفت، 28 مرداد و انقلاب 57 از دید یک نسل سوخته ای

به عنوان جوانی که بعد از انقلاب به دنیا آمده میخواهم از زاویه مخصوص به خودم  وقایعی چون انقلاب مشروطه ، ملی شدن صنعت نفت، 28 مرداد و انقلاب 57 را بررسی کنم.
 ابتدا میخواهم قدری در مورد اروپا و تحولات از قرون وسطی تا دوران رنسانس به بعد بگویم و سپس ارتباط کشورهای مدرن و استعمارگر با ایران و تحولات پس از آن . در اروپا در قرون وسطی مردم تحت تسلط حکومت مذهبی و کلیسا بودند. اما به تدریج و پس از گذشت سالها و قرنها به مرور نا کار آمدی مدیریت مذهب بر جامعه مشخص میشد. نارضایتی ها میل به تغییر در آن جوامع را به وجود آورده بود. این تمایل در میان تمامی اقشار جامعه از جمله کشیش ها دیده میشد. به مرور روحیات و اخلاقیات و در نتیجه فرهنگ حاکم بر جامعه عوض میشد و این تغییر فرهنگی در نهایت به حکومت و قدرتمندترین رهبران مذهبی ، که نسبت به سایر اقشار جامعه محافظه کار تر بودند، تحمیل میشد. در واقع چون سرعت تغییرات کم بود( در اواخر نوشته ام خواهم گفت که در ایران سرعت تغییرات بسیار زیاد است ) ، اقشار جامعه این فرصت و قابلیت را داشتند که خود را با این تغییرات هماهنگ کنند و در نتیجه بعد از این تغییر رفتار قادر بودند این تغییرات را به حاکمان خود تحمیل کنند و رفتار و موقعیت انان را نیز تغییر دهند. این همان پدیده موسوم به سکولاریزاسیون یا دنیایی شدن جوامع اروپایی در آن زمان است. در واقع هر چه زمان گذشت مردم اروپا برای اداره زندگی فردی و اجتماعی خود، وابستگی کمتری به رهبران مذهبی و همینطور پادشاهان پیدا می کردند. آنها به مرور به روابط خود با اطرافیان و تکیه بر مهارت در کارهای جمعی وابستگی پیدا کردند تا امید بستن به رهبران مذهبی. این روند سرانجام به رنسانس منتهی شد. و در واقع بر خلاف آن چه جمهوری اسلامی در کتابهای تاریخ درسی دبیرستان نوشته، شروع رنسانس با اختراع لکوموتیو نبود، بلکه یک تحول همه جانبه و عظیم اجتماعی بود که چندین قرن پشتوانه در نوع رفتار و ارتباطات اجتماعی داشت. رنسانس را می توان رسیدن مردم جوامع اروپایی به بلوغ اجتماعی دانست. بعد از رنسانس مردم اروپا می توانستند با کمک و یاری یکدیگر امور زندگی خود را اداره کنند ،قدرت کشیش و پادشاه را مهار کنند. علمشان پیشرفتی روز افزون داشت و به مرور مرتب تبدیل به جوامع قویتری می شدند و در نتیجه دولتهایشان نیز قویتر میشد. در میان کشورهای اروپایی می توان کشور انگلیس را بهترین نمونه این امر دانست .
اما در ایران ما در طول تاریخمان دو عامل مهم مذهب و پادشاهی را داشته ایم. خیلی نمی خواهم به عقب بروم. در سلسله هایی که در ایران به روی کار می امدند.، معمولا رییس یا یکی از افراد یک قبیله با تکیه بر قومیت خود ، می توانست بر دیگر اقوام پیروز شود و پادشاه مملکت گردد. البته گاهی نیز از چاشنی مذهب استفاده میشد. در واقع مذهب و قومیت دو عامل سنتی بودند که در مجموع هویت فرهنگی و ملی ما ایرانیان را تشکیل می دادند. این روند تا دوره قاجاریه ادامه داشت . یعنی قاجاریه نیز با اتکا به طایفه قاجار بروی کار آمده بودند. در دوره قاجار ارتباطات کشور سنتی ما با کشورهای مدرن و پس از رنسانس اروپا زیاد شد. دولتهای اروپایی از همه لحاظ از دولت ایران برتر بودند، علمی، فرهنگی اقتصادی، ساسی و نظامی و اجتماعی. بنابر این قابلیت تاثیرگذاری و ایجاد تغییرات در ایران را داشتند. هر چه ارتباطات ما با آن کشورها زیاد تر میشد، این تاثیرات نیز بیشتر میشد. مدرنیسم راه خود را از این طریق به جامعه ما بیشتر و بیشتر باز میکرد. اما یک تفاوت میان مدرن شدن مردم ایران و اروپا وجود داشت، جوامع اروپایی خودشان پس از چندین قرن تحول مدرن شدند، اما در کشور ما جنبه های مختلف مدرنیسم مانند یک کالای وارداتی بود. بنابر این، تاثیراتش در جامعه ما حالتی ظاهری، و ناقص داشت. دروازه ورود ان به جامعه از بالا و معمولا از طریق حکومت بود، ابتدا به شهرهای بزرگ و به ویژه به تهران وارد میشد و سپس به شهرها و روستاهای کوچک. ولی مهمترین نکته این بود که مدیریت کلان این تغییرات به دست خود کشورهای اروپایی بود.آنها شناخت خوبی از مردم ایران پیدا کرده بودند و با پیاده کردن طرحهای بلند مدت و کوتاه مئت آنچه را که میخواستند انجام میدادند. انها چون قویتر از ما بودند می توانستند این کارها انجام بدهند.


 نقطه عطف این تغییرات مدرن در جامعه ما، انقلاب مشروطه و تشکیل مجلس بود که با الگوبرداری از کشورهای مشروطه پادشاهی انجام شد. وارد جزییات ماجرا نمیخواهم بشوم اما همانطور که گفتم این تغییر نیز مانند تغییرات دیگر ظاهری، ناقص و از با لا به پایین بود. روشنفکران ما آن زمان متوجه نبودند و متاسفانه بسیاری هنوز نیز متوجه نیستند که اگر در اروپا کشورهایی دارای حکومت پادشاهی مشروطه شدند، در پیش زمینه آن چندین قرن تحول فرهنگی وجود داشت. در ایران ما هیچ نشانه ای از آن تحولات در سطوح پایین جامعه وجود نداشت که بخواهیم چنین تحول بزرگی را به یکباره در سطح حکومت انجام دهیم. حاکمان و دولتمردان و مجلسیان در خلا حکومت نمی کنند. باید بر جامعه ای حکومت کنند که بسیار سنتی است و هنوز تا تحولات لازم زمان زیادی دارد. در آن زمان فرهنگ استبدادی بسیار ریشه دار بود. در اکثریت بالایی از خانواده ها فرهنگ مردسالاری و پدرسالاری امری کملا پذیرفته شده بود. هر پدر مانند یک پادشاه دیکتاتوربر خانواده خود حکومت میکرد. تنها تفاوت ممکن بود این باشد که آن پدر دیکتاتوری رذل و لاابالی است یا دیکتاتوری دلسوز خانواده . در محیط جامعه نیز وضعیتهای مشابهی وجود داشت. به طور مثال خانها به رعایای خود ظلم میکردند و رفتاری بسیار غیر انسانی داشتند. در چنین شرایطی وجود مجلس و عدالتخانه توهمی به وجود آورد که در ایران دموکراسی در حال پا گرفتن است.
انقلاب مشروطه و بخصوص خلع قدرت از محمدعلی شاه به تنهایی می توانست اقدام مثبتی باشد، اما به علت به وجود آمدن توهم دموکراسی با آن شرایط، در دراز مدت تاثیری منفی داشته و سبب گمراهی و سرخوردگی های زیادی شده است. مانند این است که یک خانه کلنگی داشته باشیم، ان را رنگ بزنیم و ظاهر نسبتا خوبی پیدا کند، اما هنوز دیوارها و شالوده خانه کلنگی مانده باشد. این رنگ زدن نه تنها خانه را نو نکرده، بلکه باعث غفلت ما از کهنگی سایر قسمتهای خانه می شود. متاسفانه بر اساس همین توهم است که بسیاری از روشنفکران ما ، می گویند که رضاشاه با کودتای خود، دموکراسی نوپای ایران را از بین برد. در واقع بر خلاف آنچه از ظاهر قضیه دیده می شود ، درست است که رضا شاه یک دیکتاتور بوده، اما با اصلاحات اجتماعی که در ایران به اجرا گذاشت زمینه ایجاد یک جامعه مدرن را فراهم کرد و به ایجاد دموکراسی در کشور کمک کرد. باید سالها مردم ما با این تغییرات مدرن زندگی می کردند تا روحیاتشان تغییر میکرد و می توانستند خودشان مدرن شوند و جامعه دموکرات رابسازند و دموکراسی را به حکومت تحمیل کنند. خب همانطور که گفتم هر چه ارتباط ما با کشورهای اروپایی بیشتر میشد ، تاثیرات آنها در امورات کلان ما بیشتر میشد. به طوری که آنها توانستند در ایران کودتا کنند و رضاشاه را روی کار بیاورند. این اولین سلسه ای بود که با کمک دولتهای اروپایی و نه تکیه بر قدرت یک طایفه تشکیل شده بود. این یعنی تضعیف نهاد پادشاهی به عنوان نماد سنتی هویت فرهنگی ما . و به کنترل در آمدن آن توسط کشورهای اروپایی. عامل دیگر یعنی مذهب نیز زودتر این وضعیت را پیدا کرده بود و قدرتهای اروپایی به خوبی راه بازی کردن در این زمینه و کنترل رهبران مذهبی را متوجه شده بودند. رضاشاه فرد قاطعی بود و به خوبی اصلاحات را به اجرا گذاشت و نهادهای مدرنی را در جامعه به وجود آورد اما یک چیز را فراموش کرده بود که با کمک دولت هایی مانند انگلیس روی کار آمده. رضاشاه در جریان جنگ جهانی دوم، بی طرفی را رعایت نکرد و به سمت المانها گرایش داشت . همین باعث شد که متفقین تصمیم به کنار گذاشتن او بگیرند. ما باید این واقعیت را بپذیریم که نهادی مدرنی مانند ارتش در اتفاق بزرگی مانند جنگ جهانی تحت کنترل ما قرار نمی گرفتند و دولتهای اروپایی در زمان مناسب می دانستند که چگونه از آن ارتش به نفع خود استفاده کنند، چرا که با کمک آنها ارتش تاسیس شده بود و نفوذ زیادی درون آن داشتند. این نکته ای بود که رضاشاه در نظر نگرفت و باعث سقوط خود شد. البته قرار به این نبوده که رضاشاه تا ابد حکومت کند. اما نحوه کنار رفتن او باعث توقف و به وجود آمدن اختلالات در اصلاحاتی شد که خود اغازگر آن بود. در دوران رضا شاه آخوندها سرکوب شده بودند و نقششان در امور جامعه بسیار کمرنگ شده بود. البته حالت زیرزمینی پیدا کرده بودند و همواره به عنوان یک آلترناتیو بر ای قدرتهای خارجی مطرح بودند. متاسفانه هرج و مرج بعد از دوران رضاشاه باعث شد، آنها دوباره ابراز وجود کنند و قدرت بگیرند. و این سمی بود برای اصلاحاتی که او به اجرا گذاشته بود و برای ثمر دادنشان احتیاج به گذشت زمان با مدیریت درست بود. از این زمان به بعد آخوندها قدرت روز افزونی یافتند و حتی اشکال افراطی مانند فداییان اسلام بوجود آمد که البته در بسیاری موارد با حمایت خارجی ها همراه بود.
 مورد بعدی که باید گفت مساله ملی شدن صنعت نفت است. اگر در فضای احساسی سال ۱۳۲۹ صحبت کنیم، مسلما کاری افتخار آمیز است و دکتر مصدق قهرمان ملی. اما اکنون که نزدیک به شصت سال از آن واقعه گذشته ، باید دور از احساسات به آن نگاه کرد و واقعیت این است که در اثر ملی شدن نفت ضربه بزرگی به کشور ما وارد شد. در واقع دکتر مصدق نیز مانند رضاشاه فراموش کرد که دولتهای خارجی چه قدرتی دارند، انها می توانند اقتصاد ما را فلج کنند و کنترل ارتش ما را نیز در اختیار دارند که در زمان مناسب استفاده لازم را از ان انجام دهند. سقوط رضاشاه و سقوط دکتر مصدق ، زمینه را برای هر چه قدرتمندتر شدن آخوندها و تضعیف هر چه بیشتر نهاد پادشاهی را فراهم ساخت. از دید من آنچه در ۲۸ مرداد انجام شد کودتایی بود به دست نیروهای خارجی و شاه نیز با آنان همراهی کرد. بارها دیده ام طرفداران شاه و مصدق با یکدیگر بحث می کنند که ایا عزل مصدق قانونی بود یا خیر؟ باید دید در آن زمان در فرهنگ سنتی جامعه ایران قانون چه جایگاهی داشته. مسلما در جامعه ای که در فرهنگش اصل بر روابط است نه ضوابط و اجرای امور به اعتبار افراد بستگی دارد نه قانون، چنین صحبتهایی از اساس بیهوده است پس من به جای صحبت از قانون، از عرف جامعه صحبت می کنم و بر اساس عرف می گویم که ۲۸ مرداد یک کودتا بود. البته فرض کنید محمدرضاشاه در آن جریان با مصدق همصدا میشد و تا آخرین لحظه او را همراهی میکرد. نتیجه این میشد که خارجیها با صرف هزینه و زمان بیشتر ، شاه و مصدق و در نتیجه جبهه ملی را باهم سرنگون میکردند. در این شرایط که به احتمال زیاد کشور دوباره تحت اشغال نیروهای خارجی در می آمد یا اینکه دو گروه غیر از ارتش مدعیان اصلی کسب قدرت می شدند.: حزب توده با حمایت شوروی و آخوندها با حمایت دولتهای غربی. پس می توان گفت یکی از این سه گزینه یا ترکیبی از آنها در انتظار کشورمان بود: ۱- تجزیه ایران ۲- تشکیل حکومت مذهبی بسیار زودتر از سال1357 3 تشکیل حکومتی کمونیستی . با توجه به این گزینه ها من اقدام محمدرضاشاه در همراهی با دولتهای غربی را اقدامی بسیار درست و مثبت می دانم هر چند نام آن کودتا باشد. باز هم روشنفکران ما تصور می کنند کودتای ۲۸ مرداد دموکراسی در ایران را از بین برده است و من باز هم به آنها می گویم که دموکراسی در آن فرهنگ توسعه نیافته و استبدادی ، توهمی بیش نبوده. در واقع وقتی حکومت مستبد را ازبین ببریم اما فرهنگ استدادی همچنان برقرار باشد، شاهد پدیده ای خواهیم بود به نام بازتولید استبداد که از بطن جامعه آغاز می شود و سرانجام خود را به سطح حکومت می رساند. البته مقصر کودتای ۲۸ مرداد نیز خود دکتر مصدق است که صحنه سیاست خارجی ایران را تبدیل به لجبازی با قدرتمندترین کشورهای دنیا کرده بود. به اعتقاد من دوره محمدرضا شاه دوران مثبتی در تاریخ ایران بود. اما متاسفانه در سالهای آخر به علت بالارفتن سن و پیشرفتاهی عظیم اقتصادی، روحیات بدی پیدا کرده بود. شاه غرور زیادی پیدا کرده بود و در این توهم فرو رفته بود که مثلا چون ارتش پنجم دنیا را داریم ، پس پنجمین کشور قدرتمند دنیا نیز هستیم در صورتی که اقتدار ما کاملا شکننده بودو در واقع مقایسه کشور ما با ان فرهنگ سنتی با کشورهای اروپایی و آمریکا با آن فرهنگ مدرن، کاملا اشتباه بود شاه با همین غرور در سیاست خارجی کار را به تقابل و نوعی جنگ سرد با ابرقدرتهای دنیا بخصوص بر سر مساله نفت کشانده بود. محمدرضا شاه نیز همانند دکتر مصدق و رضاشاه فراموش کرد که با کمک چه عواملی بر سر کار امده است . همان عوامل اینبار فضاورا به سمت سرنگونی او پیش بردند. سقوط شاه تیر آخر در به قدرت رسیدن اخوندها بود که قبلا زمینه آن با سقوط رضا شاه و مصدق فراهم شده بود.

 به اعتقاد من صحبتهایی مانند اینکه اگر دکتر بختیار زودتر به نخست وزیری رسیده بود، مسیر انقلاب را عوض میکرد و خمینی به قدرت نمیرسید اشتباه است. دولتهای خارجی تصمیم خود را گرفته بودند و این قدرت را نیز داشتند که مسیر را آنگونه خود میخواهند به پیش ببرند. البته این موضوع هیچ چیزی از ارزش کار والای دکتر بختیار کم نمی کند و در مقابل به هیچ وجه اشتباهات مهلک گروههای مخالف شاه را نیز توجیه نمی کند.. بارها شنیده ام که می گویند خمینی برای مردم شناخته شده نبود چون کتابهایش ممنوع بود. این عذر و بهانه و در واقع دروغی بیش نیست. مردم ما هر وقت چیزی برایشان ممنوع شده بیشتر کنجکاو بوده اند که ان را به دست بیاورند. در ثانی حتی اگر بتوانیم این سخن را برای مردم عادی قبول کنیم، چهره های شاخص سیاسی مانند بازگان و بنی صدر و فروهر و سنجابی به هیچ وجه نمی توانند، چنین ادعایی داشته باشند چرا که آنها به خوبی خمینی را میشناختند. من دلایل عدم همراهی اپوزیسیون با دکتر بختیار را چند عامل میدانم: ۱- بعضی واقعا خمینی و حکومت اسلامی میخواستند ۲- کینه شدید از حکومت پهلوی به هر دلیل که باعث میشد بخواهند هر گونه بقایای رژیم قبل از بین برود ۳- قدرت طلبی و موج سواری: آنها فکر میکردند که می توانند با استفاده از خمینی به قدرت برسند و نمی دانستند خمینی از انها زرنگ تر است ۴- در مورد افرادی مانند بازرگان باید گفت که اینها کینه توز نبودند به دنبال منافع شخصی نیز نبودند ، اما تربیت مذهبی انها باعث میشد در مقابل خمینی به عنوان یهک شخصیت برجسته مذهبی ، بی اراده باشند، اگر بازرگان اراده مقاومت داشت به محض دیدن اعدامهای مدرسه علوی ، استعفا میداد و با تمام قوا با جمهوری اسلامی مبارزه میکرد. بازرگان بعد از اشغال سفارت امریکا استعفا داد. زمانی که عملا هیچ کاره شده بود، نهضت آزادی از آن زمان تا کنون هیچ گاه خود را دشمن جمهوری اسلامی نمی دانند و اصرار دارند که به آنها اپوزیسیون منتقد و شریف جمهوری اسلامی گفته شود. باید به آنها گفت که در مقابل جمهوری کهریزک و تجاوز، شرافت معنا نمی دهد. شما اپوزیسیون حقیر و ذلیل جمهوری اسلامی هستید. کسانی هستند که می گویند شاه ۲۵ سال برای اصلاحات فرصت داشت و سال اخر حکومت به فکر اصلاحات افتاد، پس شاه مقصر است. اینگونه افراد دخالت خارجی را یا قبول ندارند و یا نقش آن را بسیار ضعیفتر از انچه که هست می پذیرند. در جواب باید گفت چگونه است که در جمهوری اسلامی هزاران بار در سرکوب شدیدتر از حکومت پهلوی عمل کرد. اما نوزده سال پس از وقوع انقلاب ، محمد خاتمی با شعار اصلاحات با استقبال چشمگیر مواجه میشود، اما در حکومت پهلوی دکتر بختیار که با عزمی راسخ اصلاحات مورد نظر را انجام داده بود ، مورد طرد انقلابیون قرار می گیرد یا در کشورهای عربی که امروز در آنها انقلاب شده ، دوره انتقال قدرت انجام می شود و ارتش هیچگاه اعلام بیطرفی در حمایت از رهبر انقلاب را نمی کند بلکه با قدرت در صحنه می ایستد و جلوی زیاده خواهی گروههای افراطی را می گیرد. یا مثالی دیگر در مورد جنبش سبز خودمان که روسیه و چین در سرکوب کمک حال رژیم بودند و دولتهای غربی نیز هیچگونه حمایت موثری را انجام ندادند. در سال 57 هم تاثیر دولتهای خارجی بسیار واضح و تعیین کننده است. اعتراضات و نارضایتی ها در جامعه همیشه وجود داشته. کم یا زیاد. در طول تاریخ یا اعتراضات مهار میشد یا شاه عوض میشد یا اینکه حداکثر سلسله دیگری روی کار می امد. اما دولتهای خارجی به طور هدفمند اعتراضات مردم ایران را به گونه ای هدایت کردند که به طور کلی نظام پادشاهی در ایران منقرض گردد و خمینی بر سر کار بیاید. در سال 57 حکومت مذهبی روی کار امد. با سوء استفاده از اعتقادات مذهبی و جو بسیار احساسی گروههای مخالف خود را سرکوب کرد و در ادامه نیز از جنگ براین کار بهره جست. پس از پایان جنگ و خوابیدن جو انقلابی. حکومت مذهبی دیگر میان اکثریت ایرانیان محبویتی نداشت و به مرور منفورتر میشد. نسل جدید نسلی کاملا سرگردان وبی هویت بودند، چرا که تنها عامل سنتی باقی مانده هویتی برای آنان یعنی مذهب، به درون حکومت رفته بود و جایگاه خود را در جامعه از دست داده بود. نسل ما دیگر سراغ سنت نمیرفت و دوست داشت مدرن شود. با میل زیاد که بسیاری از اوقات نیز از روی لجبازی با حاکمیت مذهبیست به نمادهای غربی رجوع می کند. اما سرعت تغییرات در دنیای مدرن بسیار بالاست و به دلیل وجود ابزارهای ارتباطی بسیار سریع مانند ماهواره و اینترنت و موبایل این تغییرات در داخل کشور نیز منعکس میشود. نسل مشتاق تغییر نیز سعی دارد خود را با این تغییرات هماهنگ کند اما از یکسو حکومتی بسیار عقب افتاده با شدت تمام در مقابل میل به تغییر جامعه می ایستد و از سویی دیگر سرعت این تغییرات به حدی است که حتی نسل جوان جامعه نیز برای هماهنگ شدن با این تغییرات بسیار مشکل دارد. جامعه ما توانایی هماهنگ شدن با تحولات امروز جهان را ندارد و به همین دلیل در مسیر فروپاشی و مرگ قدم برمی دارد. معلوم نیست بر سر آینده ایران چه می اید. بحثی امروز در جریان است که حکومت آینده جمهوری باشد یا پادشاهی پارلمانی. به نظر من بحث بیهوده ایست. چرا که نهاد پادشاهی در کشورهای پادشاهی مشروطی نسبت به حکومت و دموکراسی در آن کشورها نقشی کاملا خنثی دارد. پس وجود آن نیز برای دموکراسی نه سودی دارد و نه ضرری. رضا پهلوی به درستی گفته که محتوای حکومت باید دموکراتیک باشد، اما با توجه به توضیحاتی که دادم قبل از ان باید رفتارهای درون جامعه دموکراتیک شده باشد .

 راستش را بخواهید امید چندانی به اینده ندارم . باز هم مثل همیشه تقابل قدرت میان ابرقدرتها سرنوشت آینده ما را رقم خواهد زد. تقابلی که نسبت به قبل بسیار پیچیده تر شده و تجربه سوریه نشان میدهد آینده ایران نیز بسیار خونین خواهد بود.

۴ نظر:

  1. خیلی لذت بردم , جالب بود , بلاخره یک بیطرف حداقل در نوشتن پیدا شد . از این نکته که تونستی از زاویه دیده این نسل بنویسی بدون شور معمول در باز گفت حادثه های گذشته خیلی شوق کردم.

    پاسخحذف
  2. نگاه جالبی به تاریخ ایران دارید باعث خرسندی است ولی در مورد نقش انگلیس ها در کودتای ۱۲۹۹ رضا پهلوی باید بگویم کتاب "برآمدن رضاخان، بر افتادن قاجار و نقش انگلیسی‌ها"دکتر سیروس غنی ترجمه حسن کامشاد را مطالعه کنید. اگر کتابی را مطالعه میکنید منبع و کد سند یا اسناد کشور(بریتانیا) را پیگیری کنید این کودتای نظامی را هیچ یک از کارکنان انگلیس تا همان روز سوم اسفند ۱۲۹۹ خبر نداشتند. چه برسه به طرح ریزی ان به هرحال نوشتار جالبی بود

    پاسخحذف
  3. برای شروع کار بد نبود ولی باید خیلی مطالعه و تحقیق بکنید تا تحلیل هایتان پخته شوند،10 درصد موضوعاتی که نوشته بودید صحت داشتند ولی بسیاری دیگر برداشت های شخصی و یا از روی کینه و عداوت بودند که پایه و اساس درستی نداشتند.اگر می خواهید نوشته هایتان در دیگران موثر باشد نباید طوری بنویسید که طیف های متفاوت احساس کنند به باورها و اندیشه هایشان توهین شده است.مثل جمله ی سخیف زیر:
    هرگونه توهین و فحاشی به خانواده نویسنده رسما به حساب محمد رسول الله امام خامنه ای!و سایر دین فروشان واریز خواهد شد!

    پاسخحذف
  4. ۹۰٪ سخنان شما درست بود ، در مورد رضا شاه که انگلیس اورا برسرکار آورد را موافق نیستم کاملاّ

    پاسخحذف